حسن وحسین وحسناءحسن وحسین وحسناء، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات سه قلوهای دلبندمون

سه قلوها و مامانشون

دیگه انتخاب اسم براتون شروع شد هرکیو میبینی یه اسم میگه

روز ٢٢اردیبهشت بود کهرفتیم خونه خاله زینبتون.......امروز بود که فهمیدن تو دل مامانیتون ٣تا خوشکله مامانین..  خاله یه عالمه قربونتون رفت ودخترخاله مبیناتون فهمید وبراتون اسم امید وآزاده انتخاب کرد حسناجون عزیزم دختر خاله خیلی منتظر اومدنته که باهات بازی کنه الان اول دبستانه..داره ثانیه شماری میکنه تو بیای   ...
12 آذر 1390

اولین حرکت رزمیتون تو دل مامانی

سلام خوشکلای مامانی.......................حالتون خوبه؟؟؟> روز ٢٢ اردیبهشت بود که اولین لگد به مامانیتون زدین مامان که دوستتون داره حالشو یه عالمه برد این کار اول صبح که بیدارشدم بجای صبح بخیرتون کردین ای بچه های شیطون... ...
12 آذر 1390

دیگه انتخاب اسم براتون شروع شد هرکیو میبینی یه اسم میگه

روز ٢٢اردیبهشت بود کهرفتیم خونه خاله زینبتون.......امروز بود که فهمیدن تو دل مامانیتون ٣تا خوشکله مامانین.. خاله یه عالمه قربونتون رفت ودخترخاله مبیناتون فهمید وبراتون اسم امید وآزاده انتخاب کرد حسناجون عزیزم دختر خاله خیلی منتظر اومدنته که باهات بازی کنه الان اول دبستانه..داره ثانیه شماری میکنه تو بیای ...
12 آذر 1390

یکی از دوستای سه قلواتون بدنیا اومدن

یکی از دوستای مامانیتون که اونم ٣ قلو تو دلش داشت تهرونی هم هست روز ٢١اردیبهشت نی نی اش بدنیا اومدن اسم دوستم مموله ٢....تا دخمل ویه پسمل داره من ٢تا دخملاشو برا حسن وحسین خودم خواستگاری کردم وپسملشو برا حسناخودم الهی خوشبخت بشین ههههههههههههههههههههه کلیلیششششششششششششششششششششششششششششششششششششش مبارکهههههههههههههههههههههههههههههههههههه اونا الان ازشما بزرگتر میشن وشما باید به اونا احترام بزارین   ...
12 آذر 1390

دعوای دوقلای قند عسلام(حسن وحسین)

روز ٢٥ اردیبهشت عصر بود که دو قلای شیطونم حسن وحسین اومده بودن بالای دل مامان باهم دست به یقه شده بودن     مامانو دیوونه کردن سرتون داد زدم بدو بدو رفتین پایین  همدیگه رو ول کردین   همدیگه رو دوست داشته باشین شما باید بهترین دادشای دنیا بشید هیچوقت با هم قهر نکین   مامان خیلی دوستتون داره بوووووووووووووووووووووووووووووس     ...
12 آذر 1390

یکی از دوستای سه قلواتون بدنیا اومدن

یکی از دوستای مامانیتون که اونم ٣ قلو تو دلش داشت تهرونی هم هست روز ٢١اردیبهشت نی نی اش بدنیا اومدن اسم دوستم مموله ٢....تا دخمل ویه پسمل داره من ٢تا دخملاشو برا حسن وحسین خودم خواستگاری کردم وپسملشو برا حسناخودم الهی خوشبخت بشین ههههههههههههههههههههه کلیلیششششششششششششششششششششششششششششششششششششش مبارکهههههههههههههههههههههههههههههههههههه اونا الان ازشما بزرگتر میشن وشما باید به اونا احترام بزارین ...
12 آذر 1390

دعوای دوقلای قند عسلام(حسن وحسین)

روز ٢٥ اردیبهشت عصر بود که دو قلای شیطونم حسن وحسین اومده بودن بالای دل مامان باهم دست به یقه شده بودن مامانو دیوونه کردن سرتون داد زدم بدو بدو رفتین پایین همدیگه رو ول کردین همدیگه رو دوست داشته باشین شما باید بهترین دادشای دنیا بشید هیچوقت با هم قهر نکین مامان خیلی دوستتون داره بوووووووووووووووووووووووووووووس ...
12 آذر 1390

حاضر گفتن دخمل خوشکل مامانیم(حسنا,)

روز ٢٧ اردیبهشت بود که بی بی تون اومده بود خونمون بنده خدا همه کارای خونه رو انجام داد تا شما تو دل مامانی راحت باشین واذیت نشین ............. از همون اول صبح حسنای گلم شیطونی میکرد ومیرفت زیر شکم مامانی هی  با پاهات میزدی تا اینکه مامان دردش گرفت  مامان که دوستت داره اذیتش نکن بچه خیلی دوستت دارم قربونت برم  بوووووووووووووووووووووس.................. حسابی بیای سرت  شلوغه همه  منتظره اومدنتن اخه یکی یدونه مامانی هستی ولی لوس نشی هااااااااااااااااااا        ...
12 آذر 1390

یه اتفاق خیی جالب که خیلی وقته مامانی منتظرشه

سلام وصدسلام به نی نی ای خوشکل موشکلم......... اخه مامان فداتون بشه امروز که دیگه هفته ٢٤ تموم کردم بالاخره تونستم حرکتتونو از بیرون شکمم ببینم نمیدونین چه حسی داشت اینقد ذوق کردک اشک تو چشای مامانی جمع شدم خیلی انتظار کشیدم که به این روز رسیدم... صبح امروز بود که داشتم فیلم میدیدم دیدم دارین ورجه ورجه میکنین گفتم دقت کنم شاید دیدمتونعین ماهی تو دل مامانی شنا میکردن زود زنگ زدم به بابا احمدتون وبی بی وبشون  این خبرو دادم ..   بابایی هم که خیلی دوستتون داره  دیشب اینقد ماچ ماچتون کرد که من حسودیم شد ههههههههههههه امروز رفت براتون اینترنت شارز کرده که من بیام خاطراتتونو اینجا براتون بنویسم من وبابا اح...
12 آذر 1390

یه اتفاق خیی جالب که خیلی وقته مامانی منتظرشه

سلام وصدسلام به نی نی ای خوشکل موشکلم......... اخه مامان فداتون بشه امروز که دیگه هفته ٢٤ تموم کردم بالاخره تونستم حرکتتونو از بیرون شکمم ببینم نمیدونین چه حسی داشت اینقد ذوق کردک اشک تو چشای مامانی جمع شدم خیلی انتظار کشیدم که به این روز رسیدم... صبح امروز بود که داشتم فیلم میدیدم دیدم دارین ورجه ورجه میکنین گفتم دقت کنم شاید دیدمتونعین ماهی تو دل مامانی شنا میکردن زود زنگ زدم به بابا احمدتون وبی بی وبشون این خبرو دادم .. بابایی هم که خیلی دوستتون داره دیشب اینقد ماچ ماچتون کرد که من حسودیم شد ههههههههههههه امروز رفت براتون اینترنت شارز کرده که من بیام خاطراتتونو اینجا براتون بنویسم من وبابا احمد میمیریم ب...
12 آذر 1390